نماد سایت تایپو سامانه هوشمند تایپ

غش یا قش؟

غش یا قش؟

شاید شما هم در مورد نوشتن غش یا قش دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد،

اگر معنای بی هوشی، خیانت و تقلب مقصود شما باشد باید به صورت « غش » نوشته شود ، اما اگر شبیه و رفیق مقصود شماست باید به شکل « قش » نوشته شود.

معنی غش

معنی قش

کلمه « قش » از کلمات کم کاربرد می‌باشد که به معنی رفیق و شبیه است، این کلمه به ندرت در ادبیات فارسی دیده شده است.

معنی غش در لغتنامه دهخدا

غش. [ غ َ ] (اِ) میل و خواهش زن آبستن. (ناظم الاطباء).

 

غش [ غ َش ش ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن. (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خدعه کردن. گول زدن. (از المنجد):

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

حافظ.

|| کدورت. (کشف اللغات بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). || آمیزش چیزی کم بها در زر و نقره و مشک و شراب. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: فضة مغشوشة؛ ای مخلوطة بالنحاس – انتهی. || (اِ) درد شراب.

– باغش ؛ غیرخالص. آمیخته با چیز دیگر. رجوع به غش شود:

زر چون به عیار آید کم بیش نگردد
کم بیش شود زری کآن باغش و بار است.

ناصرخسرو.

– بیغش؛ پاک. دور از خیانت و تزویر و کینه و کدورت:

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم.

حافظ.

فتنه ٔ این روزگار هر غشی و غل
زآنکه نگشته ست جانت بی غش و بی غل.

ناصرخسرو.

شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند

حافظ.

گر به کاشانه ٔ رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم

حافظ

– || خالص. پاک. آنچه با چیزی دیگر نیامیخته باشد:
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.شفیع اثر (از آنندراج ).

– شراب بیغش؛ شراب خالص. می ناب. می بیدرد. رجوع به غِش ّ و بیغَش شود:
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند. سلمان ساوجی (از آنندراج ).

معنی قش در لغت نامه دهخدا

قش. [ ق َ ] (ص ، اِ) شبیه و مانند و نظیر. || یار و رفیق. (ناظم الاطباء) (استینگاس ).

قش. [ ق َش ش ] (ع اِ) صقیع است. (فهرست مخزن الادویه ). || خرمابن هیچکاره ، چون دقل و جز آن. (منتهی الارب ). ردی تمر، چون دَقَل ، و این لغت عمانی است. (اقرب الموارد). || دلو بزرگ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ضخیم. (اقرب الموارد). || (اِ) آنچه از منازل و جز آن روبند. (ذیل اقرب الموارد).

قش. [ ق َش ش ] (ع مص ) خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان به آنچه بر آن قادر شدن. گویند: قش الرجل قشاً؛ اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان. (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن. (منتهی الارب ). جمع کردن. (اقرب الموارد). || بشتاب دوشیدن ناقه را. || به دست خراشیدن و سودن چیزی را چندانکه فروریخته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قش الشی ٔ؛ حکه بیده حتی ینحت. (اقرب الموارد). رجوع به قُشوش شود.

خروج از نسخه موبایل