تراز اول یا طراز اول، تراز یا طراز کدام واژه درست است؟ شاید شما هم در مورد نوشتن تراز اول یا طراز اول دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد

املای صحیح این واژه « تراز اول » می‌باشد ، و « طراز اول » املای اشتباه است. واژه « تراز » از زبان فارسی وارد زبان عربی شده است و به صورت « طراز » نوشته شده است، نوشتن آن با « ط » در زبان فارسی یک غلط املایی می‌باشد.

تراز یعنی:

  • هم سطح
  • هموار
  • آلت سنجش همواری سطح
  • سطح نما
  • آرایش
  • زینت
  • زردوزی
  • نقش ونگار
  • بالانس
  • تساوی
  • تعادل
  • مفاصاحساب
  • میزان
  • موازنه
  • صنوبر

طراز یعنی:

  • پیرامون
  • حاشیه
  • سجاف
  • عطف
  • فراویز
  • یراق
  • راه
  • روش
  • طرز
  • قاعده
  • قانون
  • نمط
  • کارگاه دیبابافی
  • زینت
  • نقش ونگار
  • ردیف
  • طبقه
  • مرتبه
  • گونه
  • نوع
  • قسم
  • تنظیم
  • تراز
  • تار
  • رشته | تراز، مسطح، میزان، هم سطح، ردیف، مرتبه، حد، اندازه، حاشیه، یراق

تراز در لغتنامه دهخدا

تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم. (انجمن آرا)(آنندراج ). ابریشم خام. (ناظم الاطباء) :

به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز

ورجوع به تار تراز شود. || جمال و زیبائی.(ناظم الاطباء). علم جامه. (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ). بمعنی علم و جامه خصوصاً. (انجمن آرا) (آنندراج ). نقوش جامه. (غیاث اللغات ) :

تراز زرین بر جامه ٔ ملوک بود
که ماند او را زرین تراز بر دیوار.

عنصری (از انجمن آرا).

|| بمناسبت عَلَم جامه، مطلق زینت و آرایش را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). زینت و آرایش عموماً. (انجمن آرا) (آنندراج ). مجازاً، زینت و آرایش. (غیاث اللغات ). زینت و آرایش. (ناظم الاطباء) :

غزلی خوان چو حله ای که بود
نام خسرو برو بجای تراز.

فرخی

|| سجاف جامه و طراز آستین و گریبان و زینتی است که قبل از این می کردند. رجوع به طراز شود. || درخت صنوبر. (جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || مرحوم دهخدا در این بیت، برابری و تعادل معنی کرده اند :

کرد از گل تراز را پاسنگ
تا شکر بدْهدش برابر سنگ.

سنائی

– هم تراز ؛ برابر. همشأن. دو کس که در مقام و منزلت یا قدرت و قوت برابر باشند، همپایه و هم قوت. رجوع به ترازو (هم ترازو)، و بهمه ٔ معانی رجوع به طراز شود.

تراز. [ ت َ ] (نف مرخم ) مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز :

هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.

فرخی.

فرهنگ معینتراز(تَ) (اِ.) ۱ – زینت . ۲ – نقش و نگار پارچه . ۳ – ابزاری در بنُایی که به وسیلة آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند. ۴ – مانده، تتمه . ۵ – تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری ).
( ~.) [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی .

طراز در لغت نامه دهخدا

طراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه. (منتهی الارب ). معرب است.(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب ) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طراز کردن. طراز جامه.(قوافی امیر علیشیر). علم ثوب. (زمخشری ) (صحاح ). علم جامه. (اوبهی ). نقش و نگار جامه. نگار علم. (مهذب الاسماء). نقش. علم. (مجمل ). علم جامه و مطلق آرایش و زینت مجاز است. و با لفظ آوردن و دادن و کشیدن و نهادن و بستن و انگیختن مستعمل. (آنندراج ) :

نگه کرد زال آنگهی از فراز
ز سیمرغ دیدش هوا پرطراز

فردوسی

و بر سکه ٔ درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند، آنگاه نام برادر. (تاریخ بیهقی ). قبای سقلاطون بغدادی بود سپیدی سپید، سخت خرد نقش پیداو عمامه ٔ قصب بزرگ ، اما بغایت باریک و مرتفع و طرازی سخت باریک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۵۰). و نام رضاعلیه السلام بر درم و دینار و طراز جامها نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۳۷).

بسخنهای من پدید آید
بر تن و آستین حق طراز.

ناصرخسرو.

ماه ترکستان طراز مشک بر دیبا کشید.عثمان مختاری.صنما آن خط مشکین که فرازآوردی
بر گل از غالیه گوئی که طراز آوردی.امیرمعزی.و سیرت پادشاهان این دولت ، طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بنی آدم شده. (کلیله و دمنه ).

به سکه و به طراز ثنای او که بر آن
خدیو اعظم خاقان اکبر است القاب

خاقانی

در این مطلب با کاربرد واژه تراز و طراز آشنا شدید، می توانید مطالب بیشتری در زمینه املای درست فارسی، در وبلاگ تایپو مطالعه کنید.

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

[mc4wp_form id="517"]

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)