جذر یا جزر، معنای جذر و معنای جزر چیست؟ آیا هر دو واژه درست هستند؟

شاید شما هم در مورد نوشتن هایل یا حائل دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، املای صحیح این واژه به معنای مورد نظر شما بستگی دارد. اگر منظور شما « فرونشستن » و « پایین رفتن آب دریا » است املای آن « جزر» است اما اگر منظور شما « ریشه »، « پایه » و « بن » است املای درست « جذر » میباشد.

مترادف و معادل واژه جزر:

  • غیض
  • کش
  • فرونشینی
  • آب بریدن
  • اوکار

جزر در لغتنامه دهخدا

جزر. [ ج َ زَ ] (ع اِ) آداک.(منتهی الارب ). آداک و جزیره. (ناظم الاطباء). زمین که آب دریا از آن بازمیگردد. مانند جزیره. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). زمینی که مد آب دریا از آنجا بازمیگردد. (از اقرب الموارد).

|| گوسفند فربه. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). هر حیوانی که ذبح آن مباح باشد، یا حیوانی که مخصوص به ذبح است و جز ذبح در آن روا نباشد، همچون گوسفند،بنابراین شتر جزر نیست ، زیرا میتوان آنرا نحر کرد. (از متن اللغة).

گوسفندی که ذبح میشود، نر باشد یا ماده و بعضی گویند گوسفندی بخصوص است که اهلش دررسند و آنرا ذبح سازند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). و یکی آن جزره است. (تاج العروس ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). و فی حدیث خوّات : ابشر بجزرة سمینة؛ ای صالحة لان یتجزر، ای تذبح لِلاکل. (از تاج العروس ).
– جزرالسباع ؛ گوشتی که ددان خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) :
اِن یفعلا فلقد ترکت اباهما
جزرالسباع و کل نسر قشعم.(از اقرب الموارد).

جزر. [ ج َ ] (ع مص ) بریدن. (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). بریدن چیزی. (از ذیل اقرب الموارد). بریدن و این معنی اصلی است. (از متن اللغة).

|| پوست باز کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).

|| شتر کشتن. (صراح و منتخب و قاموس از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). کشتن شتر و پوست باز کردن از آن. (از متن اللغة).شتر کشتن و میوه باز کردن از وی. (منتهی الارب ). یقال : جزرت الجزورة؛ کشتم شتر کشتنی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

|| پاره پاره کردن گوشت شتر. (از متن اللغة).

|| درویدن میوه ٔ خرمابن. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). بریدن خوشه ٔ خرما از درخت خرمابن. (ناظم الاطباء). بریدن خرما. (تاج المصادر بیهقی ).

|| باز کردن از درخت. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).

|| انگبین چیدن از خانه ٔ زنبوران عسل. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگبین چیدن و بیرون آوردن آن از خانه ٔ زنبوران عسل.(از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). و منه حدیث الحجاج قال لانس : لاجزرنک جزر الضرب ؛ ای لاستأصلنک. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).

|| بازگشتن آب دریا و کم شدن. و این خلاف مد است. (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس ) (آنندراج ). بازگشتن آب دریا. خلاف مد. (از تاج العروس )(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازگشتن و کم شدن آب دریا. (از متن اللغة). کم شدن آب دریا و رود. (تاج المصادر بیهقی ). ضد مد. خلاف مد. مقابل مد. غیض ، مقابل فیض. (یادداشت مؤلف ).

|| فروشدن آب به زمین. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ) :

مترادف و معادل واژه جذر:

  • بن
  • پایه
  • ریشه
  • رادیکال در ریاضیات
  • مَکَند

هم خانواده جذر:

  • مَجْذُور
  • تَجْذِير
  • جُؤْذُر
  • انْجَذَرَ
  • أَجْذَرَ
  • جِذْرِيَة
  • جِذْر

معنی جذر در لغتنامه دهخدا

جذر. [ ج َ ] (ع اِ) بن یا بن زبان. || نره. || مقابل مد. || بن گردن. || ج ، جُذور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

|| اصل هر چیزی. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). و منه الحدیث : «ان الامانة نزلت فی جذر قلوب الرجال ».(ذیل اقرب الموارد).

|| (اصطلاح ریاضی ) درعلم حساب ، جذر به معنی عددی که چون در نفس خودش ضرب کنند عدد دیگر حاصل آید و آنچه بعد از ضرب حاصل آیدآن را مجذور گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عددی که اگر در نفس خودش ضرب کنند لابد از این عدد عددی دیگر حاصل آید، آن عدد مضروب به نسبت این عدد حاصل جذربود.

و آن عدد محصول بنسبت این عدد مضروب مجذور باشد. مثلاً چون دو را در دو ضرب کنند چهار حاصل شود، آن دو که مضروبند به نسبت این چهار ضرب باشد و آن چهاربنسبت این دو مجذور. (از شرفنامه ٔ منیری ).

آن عدد را که چون در خویشتن ضرب کردی عدد دیگر حاصل آید جذر خوانند چون هفت مر چهل و نه را. (التفهیم ص ۴۳).

|| شادروان کعبه. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و فی حدیث عایشة سألته عن الجذر، قال : هوالشاذروان الفارغ من البناء حول الکعبة. (لسان ، از اقرب الموارد). جِذر. (اقرب الموارد). || اجرت مغنی و این لغت دخیل است. (اقرب الموارد از صاحب فقه اللغه ) (مهذب الاسماء). || شترماده ٔ چهارساله. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). شتر چهارساله بود. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :

چگونه جذری جذری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن.منجیک (از فرهنگ اسدی ).

|| سیم حلب بود که بپادشاه دهند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :

کنند واجب جذری هم اندر آن ساعت
بهر شبی بسپارد بناقد و وزّان

عنصری (از فرهنگ اسدی ).

|| پیمانه ای است و آن رطل است. (یادداشت مؤلف ). || استیصال. (تاج العروس ). یقال : جذرت الشی ٔ جذراً؛ استأصلته. (تاج العروس ).

|| (مص ) از بیخ برکندن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (از ذیل اقرب الموارد). جِذر. (منتهی الارب ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).

|| بریدن. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (ذیل اقرب الموارد). جِذر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (منتهی الارب ).

جذر. [ ج َ ذَ ] (اِخ ) همان جدر بدال مهمله است و آن مسرحی است در شش میلی مدینه. (از معجم البلدان ). رجوع به جدر شود.

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

[mc4wp_form id="517"]

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)