زجر یا ضجر؟! املای درست و معنا و کاربرد هر واژه چیست؟ زجر درست است یا ضجر؟ آیا هر دو واژه معنا دارند؟ کاربرد ضجر و زجر چیست؟

شاید شما هم در مورد نوشتن زجر یا ضجر دچار شک شوید که کدام املا درست می باشد، املای صحیح این واژه ها به معنای مد نظر شما بستگی دارد، اگر منظور شما « شکنجه و آزار » است املای درست « زجر » می‌باشد، اما اگر منظور شما « ناله و بی قراری » است املای درست آن « ضجر » است.

مترادف و مترادف واژه زجر:

  • آزار
  • اذیت
  • تعب
  • رنج
  • سختی
  • شکنجه
  • عذاب
  • درد
  • ملال
  • طرد کردن راندن

مترادف و معادل واژه ضجر:

  • نا آرام
  • بی قرار
  • تنگدل
  • غمگین
  • مغموم
  • نالش
  • ناله

 

معنی زجر در لغتنامه دهخدا

زجر. [ زَ ] ( ع مص ) بازداشتن و منع کردن ، باز داشتن کسی را و نهی کردن، از کاری بازکردن.

منع، نهی، و این لغت در اصل به معنی راندن بوسیله بانگ زدن است.

|| نهی کردن و نعت از آن زاجر ( مذکر ) و زاجرة ( مؤنث ) آید .

||راندن، زجرالکلب بمعنی باز داشتن و راندن آید .

||-از پس راندن شتر را .

|| راه بردن، جلو راندن در حال فشار آوردن از عقب .

||(بمجاز) بانگ زدن برستور تا تیز رود، بانگ کردن به گوسفندان ( از متن اللغة )، بانگ برستور زدن تا برود.

|| برانگیختن، پراکندن چیزی.

|| پراکندن باد ابر را، پراکندن ابرها، دور کردن.

||-انداختن ناقه آنچه در شکم دارد.

|| انداختن و بیرون ریختن آنچه در دلست، استفراغ کردن.

|| فالگویی کردن بمرغان و بانگ زدن بر آنها .

|| تکهن، پیش گویی کردن حوادث.

|| زجر غراب البین ؛ کنایت از سفر آمده است. گویند: «ازجرغراب البین »؛ یعنی بسفر خواهم رفت. ( از اقرب الموارد ).

|| تهدید کردن.

||نالیدن ،

|| دور شدن، بیرون شدن.

|| فرار کردن، ازدجار نیز بدین معنی آمده.

|| بیمناک شدن، مرعوب گردیدن، از روی بیم فرار کردن ( از کازیمیرسکی ).

|| سیاست ( ناظم الاطباء ) تنبیه، کیفر دادن و سخت گرفتن .

|| سرزنش و این معنی از لوازم معنی اصلی لغت زجر که باز داشتن و منع است میباشد و فارسیان آنرا بکار برند.مضمون خطاب را به زجر و توبیخ از وی

|| جور و ستم و زور.

|| زحمت، رنج کشیدن، زجر بردن : گدایی متمول را گویند که نعمتی وافر اندوخته بود بزجر. ( گلستان ).

زجر. [ زَ ] ( ع اِ ) نوعی از ماهی بزرگ. وآنرا زَجَر نیز گویند.

زجر. [ زَ ج َ ] ( ع اِ ) لغتی است در زَجْر ( نوعی ماهی ). رجوع به زَجْر شود.

زجر. [ زَ ] ( اِخ ) ابن حصن مکنی به ابومفرج تابعی ، از راویان حدیث است. رجوع به ابوالمفرج شود.

زجر. [ زَ ] ( اِخ ) ابن قیس. یکی از سه تن بود که به فرمان ابن زیاد، حضرت سجاد ( ع ) وحرم حسینی ( ع ) را بهمراهی سرهای شهدا به دمشق حمل کردند. آن دو تن دیگر محصن بن ثعلبه و شمربن ذی الجوشن بودند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج ۱ ص ۲۱۸ شود.

معنی ضجر در لغت نامه دهخدا

ضجر، [ ض َ ] ( ع ص ) جای تنگ. ( منتهی الارب ).

ضجر. [ ض َ ج َ ] ( ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن. قلق و اضطراب از اندوه، بی آرامی از غم ( منتخب اللغات ) تنگدلی، سرگشتگی، دهشت. ( دهار ).

ضجر [ ض َ ج َ ] ( ع مص ) نالیدن.

|| طپیدن ( منتهی الارب ) طپیدن دل، بیقراری کردن، تفته گردیدن از اندوه، ملول شدن، تنگدل شدن.

|| بانگ کردن شتر ماده در وقت دوشیدن. بانگ کردن ناقه وقت دوشیدن یا بار کردن.

ضجر، [ ض َ ج ِ ] ( ع ص ) بیقرار، ملول، تفته ( منتهی الارب ) خشمگین، ضجور. ( مهذب الاسماء ).

طپان، جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ، ( منتهی الارب )، دلتنگ. ( منتخب اللغات ) ( زمخشری ) : امیر ضجر شد اسب خواست و از پیل بر اسب سلاح پوشیده برنشست. ( تاریخ بیهقی ص ۵۸۰ ).

سخت ضجر شد از این سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم ( تاریخ بیهقی ص ۶۸۷ ). روا نیست ما را با ایشان سخن جز بشمشیر گفتن و ناصواب بود لشکر فرستادن و در این ابواب بونصر گواه من است که با وی گفته بودم اما چون خداوند ضجر شد و هر کسی سخنی نا اندیشیده می گفت جز خاموشی روی نبود. ( تاریخ بیهقی ص ۴۹۸ ).سلطان سخت ضجر می بود از بس اخبار گوناگون می رسید. ( تاریخ بیهقی ص ۵۷۵ ).

و تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود ( ذخیره خوارزمشاهی ). سلطان از قصور ارتفاعات و انکسار معاملات ضجر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص ۳۵۹ ).

|| مکان ضجر؛ جای تنگ . ( منتهی الارب ).

0 دیدگاهبستن دیدگاه‌ ها

ارسال دیدگاه

عضویت در خبرنامه

آخرین پست ها و مقالات را در ایمیل خود دریافت کنید

[mc4wp_form id="517"]

ما قول می دهیم که اسپم ارسال نشود :)